روزی حلال و روزی حرام
علی، علیه السلام، در مسجد کاری داشت، سوار استر بود، شخصی را که بر در مسجد ایستاده بود صدا کرد و گفت: استر مرا بگیر و نگه دار تا من برگردم.
همین که علی، علیه السلام، وارد مسجد شد، مرد افسار استر را باز کرد، خود استر را رها نمود و رفت.
بعد از چند لحظه حضرت بازگشت، در حالیکه دو درهم در دست داشت تا به عنوان مزد به آن مرد بدهد، دید که استر ایستاده، ولی افسار بر سر او نیست. دو درهم را به یکی از همراهانش داد تا از بازار افساری برای استر خریداری کند. وی به بازار رفت و دید همان شخصی که افسار را از سر استر باز کرده، آن را به دو درهم میفروشد. آن را خرید و نزد حضرت بازگشت و آنچه دیده بود، باز گفت. علی، علیه السلام، فرمود:
شخصی به خاطر عجله و نداشتن صبر، روزی حلال خود را حرام میکند و حال آنکه بیشتر از آنچه روزی اوستبه او نخواهد رسید.
مشکل گشایی
سه نفر با هم شریک شده و چند شتر خریده بودند تا با آنها معامله های خود را انجام دهند. معامله ها که تمام شد 17 شتر باقی مانده بود. خواستند شترها را تقسیم کنند و از هم جدا شوند اما میانشان دشمنی افتاده بود.
یکی می گفت: «نصف شترها مال من است.» دیگری می گفت: «یک سوم سهم من است.» و نفر سوم می گفت: «یک نهم هم سهم من است.» خودشان این نسبت را قبول داشتند اما زیاد اهل حساب نبودند و حالا هم لج کرده بودند و به جای پول، سهم خودشان را شتر زنده می خواستند و 17 شتر با این نسبت ها قابل تقسیم نبود. هیچکس نمی توانست میانشان آشتی دهد.
ناچار با اوقات تلخ خدمت حضرت امیرالمؤمنین، علیه السلام، آمدند و گفتند: «میان ما داوری کن!» حضرت اختلافشان را شنید. بعد لبخندی زد و گفت: «حق دارید که سهم خودتان را بخواهید، حالا من درست میکنم.» بعد شتر خودش را به میان شتران آنها برد و فرمود: «حالا فرض میکنیم که به جای 17 شتر 18 شتر دارید.» به اولی فرمود: «تو نصف 17 شتر را میخواهی حالا نصف 18 شتر را که بیشتر است یعنی نه شتر بردار!» به مدعی دوم فرمود: «تو ثلث 17 شتر را میخواهی ولی ثلث 18 شتر را که بیشتر ست یعنی شش شتر بردار.» تا اینجا شد 15 شتر. بعد به سومی فرمود: «تو هم یک نهم 17 شتر را میخواهی حالا یک نهم 18 شتر را که بیشتر است یعنی دو شتر بردار.» جمع آن شد 17 شتر. همه راضی و خوشحال شدند. بعد امیرالمؤمنین، علیه السلام، هم شتر خودش را سوار شد و رفت.
علی، علیه السلام، در مسجد کاری داشت، سوار استر بود، شخصی را که بر در مسجد ایستاده بود صدا کرد و گفت: استر مرا بگیر و نگه دار تا من برگردم.
همین که علی، علیه السلام، وارد مسجد شد، مرد افسار استر را باز کرد، خود استر را رها نمود و رفت.
بعد از چند لحظه حضرت بازگشت، در حالیکه دو درهم در دست داشت تا به عنوان مزد به آن مرد بدهد، دید که استر ایستاده، ولی افسار بر سر او نیست. دو درهم را به یکی از همراهانش داد تا از بازار افساری برای استر خریداری کند. وی به بازار رفت و دید همان شخصی که افسار را از سر استر باز کرده، آن را به دو درهم میفروشد. آن را خرید و نزد حضرت بازگشت و آنچه دیده بود، باز گفت. علی، علیه السلام، فرمود:
شخصی به خاطر عجله و نداشتن صبر، روزی حلال خود را حرام میکند و حال آنکه بیشتر از آنچه روزی اوستبه او نخواهد رسید.
مشکل گشایی
سه نفر با هم شریک شده و چند شتر خریده بودند تا با آنها معامله های خود را انجام دهند. معامله ها که تمام شد 17 شتر باقی مانده بود. خواستند شترها را تقسیم کنند و از هم جدا شوند اما میانشان دشمنی افتاده بود.
یکی می گفت: «نصف شترها مال من است.» دیگری می گفت: «یک سوم سهم من است.» و نفر سوم می گفت: «یک نهم هم سهم من است.» خودشان این نسبت را قبول داشتند اما زیاد اهل حساب نبودند و حالا هم لج کرده بودند و به جای پول، سهم خودشان را شتر زنده می خواستند و 17 شتر با این نسبت ها قابل تقسیم نبود. هیچکس نمی توانست میانشان آشتی دهد.
ناچار با اوقات تلخ خدمت حضرت امیرالمؤمنین، علیه السلام، آمدند و گفتند: «میان ما داوری کن!» حضرت اختلافشان را شنید. بعد لبخندی زد و گفت: «حق دارید که سهم خودتان را بخواهید، حالا من درست میکنم.» بعد شتر خودش را به میان شتران آنها برد و فرمود: «حالا فرض میکنیم که به جای 17 شتر 18 شتر دارید.» به اولی فرمود: «تو نصف 17 شتر را میخواهی حالا نصف 18 شتر را که بیشتر است یعنی نه شتر بردار!» به مدعی دوم فرمود: «تو ثلث 17 شتر را میخواهی ولی ثلث 18 شتر را که بیشتر ست یعنی شش شتر بردار.» تا اینجا شد 15 شتر. بعد به سومی فرمود: «تو هم یک نهم 17 شتر را میخواهی حالا یک نهم 18 شتر را که بیشتر است یعنی دو شتر بردار.» جمع آن شد 17 شتر. همه راضی و خوشحال شدند. بعد امیرالمؤمنین، علیه السلام، هم شتر خودش را سوار شد و رفت.